| صِدایِ بالِ بَرفیِ فِرِشتِگان |

جلادهنده روح!

جمعه امروز بعد از آزمون با پشت میز نشستن اما درس نخوندن گذشت بعد از مدت ها وقتی رو برای آرامشم گذاشتم اینجوری که " درخت شهره یِ شیراز " رادیو دیو رو گذاشتم و شروع کردم به طراحی صفحات جدید بولت ژورنال ۱۴۰۱. آینده نگار این بولت ژورنالم فقط ۳ ماه و ده روز داره! از فروردین تا ۹ تیر ۱۴۰۱ ینی تا خودِ روز کنکور (پر از هیجان و استرسم) میخوام علامت بزنم روش _و تمام_ فکر کنم وقتی اینو بعدنا بعدِ ۹ تیر ببینم حس خوبی داشته باشه :)

خوبی شلوغی این روزا اینکه خیلی خیلی بیشتر قدر وقتای آزادمو میدونم و از کارای کوچیک اینجوری سرشار میشم♡

پ.ن: وی از فردا وارد دورانِ سختِ نفس گیرِ طلایی جمع بندی میشه به دعای شما سخت محتاج است !

کنکور پادکست

بیستم اسفند ۱۴۰۰ / تو رویا صدام کن

از آخر به اول گوش بدهید

نیوفولدر هارا گوش بدهید _از آخر به اول گوش بدهید_ از "اصطکاک جزئی از تنِ کسی که دوستش داری روی تنت" تا "بلدید سگ هاری را پیش رویتان تجسم کنید؟"

نیوفلدر ها را بارها گوش کنید طوری که لحظه لحظه " روسری هایتان را دراورید شما عضوی از یک کلکسیونید " را از حفظ بلد باشید زیر لب تکرار کنید.

نیوفولدر ها رو طوری گوش دهید که بعدِ از هر تکه اشک هایتان جاری باشد گاها زیر چشم هایتان سیاه و گاها هم از بهت دقایقی را خیره به دیوار یا در یا هر چیزِ ساکنِ ثابتِ ساکت باشید.

نیوفولدر ها را فقط به یک نفر معرفی کنید ان طور که یاسین حجازی میخواهد؛

نیوفولدر ها صوت های نصف ساعته جالبی هستند.

هجدهم اسفند ۱۴۰۰ / تو رویا صدام کن

رادیو راه!¿

در حال حاضر فقط قسمت جدید رادیو راه میتونه حالمو خوب کنه

که یک اسفند میاد

هعییی :)

بیست و نهم بهمن ۱۴۰۰ / تو رویا صدام کن

تو چنین خوب چرایی؟

کاش هیچ وقت تموم نمیشد :)

این پادکست به وضوح جریانِ غلیان احساسات من رو به رخم میکشه چطور شگفت زده میشم چطور اشک میریزم چطور قهقه میزنم تماما در یک ساعت یک ساعت تمام ناشدنی :)

هشتم دی ۱۴۰۰ / تو رویا صدام کن

صدای گریه بچه قشنگه؟

خستم

اما از اون خستگی های دوست داشتنی، یه روزِ پرکارِ قشنگ دیگه رو تموم کردم.

ساعت ۸ شب درسمو تموم کردم/دوش گرفتم/ماسک گذاشتم/اتاقمو مرتب کردم/ ردیاب روتین عروضم رو طراحی کردم

در حینی که به پادکست قشنگِ "سفره را من پهن میکنم" رادیو دیو گوش میکردم و شمع عطریِ رزم رو هم روشن کرده بودم 🌱

امروزم شروع خوبی نداشت اما پایان قشنگی داشت :)

هرچند که ورزش نکردم جنایات و مکافات نخوندم و سطل زباله اتاقم رو هم تمیز نکردم

اما همه تلاشمو داشتم امروز و وقت تلف شده غیرِ ۳ ساعت صبح نداشتم.

خداروشکر.

حالام روی تخت توی تاریکی دراز کشیدم و اینجا مینویسم :)

و به صدای گوش خراش گریه بچه گوش میدم.

من اگه ازدواج کنم و بچه دار شم یکی از شرط هام اینکه

موقع گریه کردن بچه جایِ آروم کردنش گوشامو بگیرم و چشمامو محکم به هم فشار بدم

شایدم همراهش جیغ بکشم که صداشو نشنوم :/

واقعا نمیتونم تحمل کنم.

پ.ن: اگه یه روزی داشتید آشپزی میکردید و دلتون خواست همراهش یه چیزی گوش بدید

اپلیکشین کست باکس (castbox ) رو از گوگل پلی دانلود کنید و

تو قسمت سرچ رادیو دیو را بزنید و اپیزود"سفره را من پهن میکنم"

رو گوش بدید یکی از لذت بخش ترین آشپزی ها رو تجربه میکنید 🌱🤍

پ.ن۲: سرِ اون داستان دزد همسایه یه داستان جنایی طور پیش امده که نگو😂

حیف که کنکور دست پایِ مارو بسته وگرنه به یه رمان جنایی قشنگ تبدیلش میکردم :/

سوم شهریور ۱۴۰۰ / تو رویا صدام کن