بیست و سوم نوامر دوهزار و بیست و دو
همین حالا فصلسه تاریخروانشناسینوین رو تموم کردم. مبحثِ روانشناسی فیزیولوژیکی بود، کلحرفشون این بود که انسان فقط یکسری فرآیند شیمیایی و فیزیولوژیکیه! خیلی حسبدیه، فکر کن که فورانِ احساس باشی، احساساتی که با تمام روحت باهاشون پیوند خوردی، ولی آقایونِفیزیولوژیست میگن که نه همش همینه!
خدایا منو گاو کن ولی علاقهمند به روانشناسی فیزیولوژیکی نکن :/
امروز_چهارشنبه_ به خاطر اعتصاببازی مسخره بچها، هفت و نیم کلاس مهارت ها داشتیم. موضوعِ کنترلخشم، هفت و نیم صبح؟ کنترل خشم؟
بعد از اون بازهم به خاطر اعتصاببازی بچها، چهارساعت روانشناسی از دیدگاه اندیشمندانِمسلمان. استاد ابن سینا و فارابی رو تموم کرد. هفته آینده امتحانه از جناب ها: کندی، فارابی، ابن سینا. راستش درس جالبیه ولی کتابِمبهم و استادنابلدی داره. یعنی دلش میخواد بفهمونه مطلبو و تلاش میکنه. ولی ناموفقه، یا مطالعه زیادی نداره یا تو تدریس مشکل داره. درود به روح ابن سینا که اینقدر امروز بدبیراه نثارش شد!
بعدِ کلاس و نهار رفتیم کتابخونه و مبانیجامعهشناسی خوندیم، حقیقتا برای یک شنبه به شدت استرس دارم. جناب، این چه سولاتیه؟! توقع داره که مثل جامعه شناس ها نظر بدیم._ البته که به شدددددت استاد باسوادی هستن_
میخواستم با خط بیام خونه ولی دیر رسیدم و باید ۴۵ دقیقه، معطل میموندم در نتیجه اسنپ!
با زهرا که هفته پیش متوجه شدم خونمون یک کوچه فاصله داره، گرفتیم و رفتیم :)))))
زهرا، باید درموردش بنویسم.
فردا، عروسیه! با آرزوی خوشبختی.
یعنی عروسی بعدی تو فامیلو کی میگیره؟
_کاملا غرضم مشخصه😂
الان؟
کرختیِ یکروز کشدارِ بیمعشوق!
رنگ یک غروبِ باخته.
طعمِ نچشیده بستنی که تو یخچال داشتی ولی خواهرت خوردتش!
حسِ مزخرف روانشناس فیزیولوژیکی بودن.