روزهای پس از طوفان!
از شروع های تکراری دلزدهام. بسم الله. آغاز نبردِمن با کلمات. پس روزهای طولانی دنبال نوشتن دویدن! تو وسط روزهایی که جایی شبیه گرینگیبلز آنهشرلی چرخ میزنم. منِاویِ امیرخانی میخوانم و "کنارمی به من نگاه نمیکنی" خواجه امیری گوش میدهم و خیره به ماه حلقهای میشوم. روزهای پس از طوفان!
حالا توی سرمای گرینگیبلز زیر پتوی نرمی خوابیدهام و پلک هام برای روی هم خزیدن مسابقه گذاشتهاند. صدای تیک و تاک ساعتِ طلاییِ طرحقو بالای سرم نرمی پتو رو دلچسب تر کرده ^^.
حالم؟ خوب است. یعنی خیلی خوب است. شاید در جوابش الحمدالله کما هو اهله جواب بهتری باشد.
+گمانم برگشته باشم اینجا. دعا کنید.