عین شین قاف
تنفسِ عمیق
چینش چندباره کلمات
رو به انتهای سکوت و ظلمت شبِ اتاقم نشستهام با کلمات تلنبار شده، احساسات در خون غلتیده، لبخندهای پنهان شده و قهقه های آشکارم کلنجار میروم. نگاه میاندازم به چهل و یک دقیقهای که از امروز _دهم بهمن_ گذشته. به دهم دیماه گذشته نیز فکر میکنم. به ساعت صفر و چهل دو دقیقهاش که از آتش به دور بودم. هنوز دستهام بکر بود. عمقِ بیپایانِ چشمانم غرقِ ورآمدگی گونه های کسی نشده بود. به روحِ پاک ساعت صفر و چهل و پنج دقیقه دهم دی ماه چشم میدوزم، حسادت میکنم. و من چه میدانستم که چنین سیروزی در انتظار من است
_خانهام رو به اضطراب است ،خانهام رو به ویرانی است_
دست میکشم روی زلف های سیاه و موجدار دخترک ساعت صفر و پنجاه دقیقه دهم دی ماه که طلوع فردایش قلتگاه است که او بیخبر از بازی در خوابِخوش میخندد
سر انگشتانم را روی گونه های دخترک میکشم،بکر است. شعف دیدنِ برق چشم های کسی سرخشان نکرده
من حالا همان دخترک هجدهساله جوانم که تنها کمی قامتم خمیده که فقط اندکی سیاهی موهام به سپیدی میرود. که از دهم تمام ماههای شمسی تنفر به یادگار دارد.