رزق طیب

شب های زندگی کردن تو هیئت هم دیشب تموم شد. نفس کشیدن هوای بیت‌حاج‌قاسم. چشیدنِ شراب نابِ چاییِ روضه (البته همش شربت خوردیم!). دیدن استاد و شنیدن استاد و فهمیدن استاد. استاد که قبل اومدنش تو ذهنم بود که چی شد اینطوری پایِ کلاس درسش حیات گرفتم. به خودم نگاه میکنم. به زندگیم. به اینکه هرجا که حالم خوب بوده حاصلِ کلاس استاد بوده‌. جایی که علم و اخلاص یکی شدن.

خیلی خوش‌بخت بودم که این پنج شب رو زندگی کردم. بدو بدوهای قبل هیئت. لیستِ تماس روزانه طویل. داشتن یه نقشِ کوچیک کوچیک برای برپا موندنِ بیرق عزای امام حسین.

دلم تنگ میشه برای زیلو‌های بیت الزهرا. برای مدام چک کردن پخش زنده. نگران تنظیم نبودن صدا. تحویل به موقع عکس‌ها.

ذوق کردن از حالِ خوب عزادارهای امام حسین بعدِ مراسم.

و دل‌تنگی برای دوست های جدیدی که پیدا کردم :)

این هیئت و این شب‌ها واقعا رزق بود

الحمدالله کما هو اهله🌱