بی‌پناهِ شب‌گرد.

من آهنگی که خودم پخش نکنم رو بیشتر دوست دارم. داشتم مایع کوکو‌ی سیبم رو توی ماهیتابه داغ می‌ریختم. که آی‌فیلم آهنگ آه که نبودت به من آتش جان زد رو پخش کرد. من این خواننده رو گوش نمی‌دم. ولی اون لحظه، ولوله آروم و نازکی که چند روزه توی تَنَم‌ حرف می‌زد. فریاد کشید. کاسه‌ی خُشک چشمام با دعای بارون. اَشکی شد. حالا رفتم توی سایت و آنلاین گوش می‌دمش. نمی‌خوام دانلود کنم. موسیقی نیست. فقط آهنگه.

گفتم که چند روزه به مداومت، احساسِ غریبه‌ی چهره‌آشنایی در من زندگی می‌کنه. همه‌ی درون حالای بیست و یک ساله خودم‌، مبدل شده به دخترِ عاشقِ دی‌ماه هجده‌ سالگی. دل‌م تنگ شده برای یک‌سالی که از دانشگاه مجرد بودم. هرچند که حالا به مراتب شکل‌گرفته‌تر، پخته‌تر و عمیق‌تر هستم. ولی این احساسِ غریبه‌ی چهره آشنا داره پُر جون‌تر میشه. قوی تر میشه. شاید از شوریدگی پاییز میاد. نمی‌دونم. فقط می‌دونم که دخترِ هجده ساله درونم، تشنه‌ی عشق. به دنیا می‌گرده. همه‌ی آهنگ‌ها. سردی هوا. غروب خورشید. درخت‌های سبزِ خزون دانشگاه. لباس‌گرم. بوی قهوه. همه‌ی مداحی‌های فاطیمه سوارم میکنن و با خودشون قِلِم میدن به گذشته. به گذشته. به گذشته که همیشه خیلی دوستش داشتم و دارم. حتی همین حالا که دیروز برام عزیز تر از فرداست. و حتی حالا.

دختر هجده ساله درونم. احساسِ محض است. احساسِ پاکی که زمان هیج اَخم به رُخش نکشیده. احساسِ شور داری که از زمین جوشیده و بالا آومده و در به در دنبال معشوق می‌گرده که چشمه رو نسارش کنه. به قول نادر ابراهیمی از عشق سخن باید گفت. و توی سردی دی‌ماه به عنوان ندارد دچار می‌شه. من حالا پشیمون نیستم. اصلا. اگه ده بار دیگه به عقب برگردم بازم عاشق می‌شم. بازم شش ماه تمام. در فراق یار غزل می‌گم حتی اگه کج و بی‌سلیقه بگم.

ولی حالا. حالا که سهمم فقط مرورِ متناوب گذشته است و پناه بردن به ادبیات.

" و این‌گاه، همگان دیدند که مارال بانو، در آن سوی میدان، در جبهه‌ی بانوان، ایستاده است_ چون درخت تمام شکوفه‌ی بهاری...

آلنی یک نظر، از این سوی دایره به آن‌سو نگریست؛ به آن‌سو که مارال ایستاده بود. با لبخندی که خدایا! چه حکایتی بود این لبخند! سَهَند غم، صحرای درد، دماوند دل‌شکستی. کدام مرد، کدام مرد به جز آلنی، در سراسر خاک، می‌توانست مالک زنی همچون مارال باشد"

و گریه می‌کنم.

از شوق.

از شدت به وَجد آمدنِ ذره ذره جانم...

گریه می‌کنم.

چرا هیچ شب مرا به پناه خود نمی‌گیرد؟

چقدر بد نوشتم. کلمات‌ رو حروم کردم.