پرچمایرانه پیراهنتیمم
باید از امروز بنویسم
سوم آذر ماه سالصفر و یک.
چشمام هنوز از خط چشم دیشب حساسه و درد میکنه. باید ریز نگهشون دارم تا نور گوشی اذیت نکنه، تا بتونم بنویسم.
امروز که شبقبلش _ساعت ۳ خوابیدم_ حسابی دیر پاشدم در حالی ۷ کلیپ فیزیولوژی ندیده بودم، ۴ تا فصل تاریح روانشناسی عقب بودم، جزوه آمارتوصیفی رو بازنویسی نکرده بودم، تمرین هاشو حل نکرده بودم و ماهیت روان شناسی رو هم نخونده بودم!
چه فکری کردم تا همه این هارو چیدم تو برنامه پنجشنبهجمعهای که پنجشنبهش عروسی بود و جمعهش فوتبال.
تازه مامان هم توقع کمک تو تمیز کردن خونه داشت.
تا قبلفوتبال فقط یک کلیپ و نصفی فیزیولوژی دیدم.
و بعدش هم کاملش کردم.
فوتبال؛
دلم برا هیجان اون ۱۰۰ دقیقه میتپه! عجب ۱۰۰ دقیقه ای بود! یه لحظه هم فروکش نکرد؛ جیغ های بلند و متمادی.
اونجوری که هیچ کدوممون بههم نگاه نمیکنم و چنددقیقه بلند فریاد میزنیم. اونلحظه که فقط حواسمون به صفحه ۴۲ اینچ اسنواست و فقط صدای بلند فریاد خودمون رو میشنویم!
چقدر بیشیلهپیله است فوتبالملی.
هویت ملی.
ایرانیکه اون لحظه، اون تیمه.
بیب: میدونم خیلی بد نوشتم!
هنوز چشمام حساسه
به فردا فکر میکنم و برای یکشنبه استرس زدهمیشم. اون بیستتا سوال لعنتی مبانیجامعهشناسی. فردا، مباحث اساسی که خیلی تو خوندنش کم کاری کردم. آمار توصیفی هفتهبعدش امتحان و زبان که به شدت درش عقبم.
قبل کلاس میرم کتابخونه و آمار و زبان میخونم ( ان شالله)
باید خودمو برسونم.
قلمم خستهس. کلمه ها جور نمیشوند بین چفت و بست های مغزم.
چشمام
چشام حساسن به نور
به
به غم.